پایگاه خبری و تحلیلی ماسال

سایت ماسال نیوز

اینجا یک پایگاه موقت برای سایت ماسال نیوز و انتشار حواشی اخبار پایگاه خبری تحلیلی ماسال است

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۶ بهمن ۹۳، ۱۴:۳۵ - مهدیه
    :(
  • ۴ آذر ۹۳، ۲۳:۱۶ - s.s
    [ki

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۰۸ ق.ظ

۱

کم سن و سال ترین رزمنده دفاع مقدس در شهرستان ماسال در 12 سالگی و با وجود مخالفت اقوام و خانواده راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.

علیزاده عسگر


به گزارش ماسال نیوز، عسگر علیزاده فرزند مرحوم یدالله علیزاده (از خیرین شهرستان) متولد سال 1354 روستای گیله سرای ماسال است. ویژگی خاص علیزاده در این است که وی کم سن و سال ترین رزمنده دفاع مقدس در شهرستان ماسال می باشد. عسگر، چندین بار برای رفتن به جبهه درخواست کرده بود اما هر بار بنا به شرایط سنی اش با مخالفت مسئولان اعزام مواجه می شد.
با این همه او به جبهه رفت و با شهیدانی مثل عبدالرحیم شکوهی، مصیب رجبی، مهدی اصلی، فردین شریفی و ... هم رزم و هم سنگر شد.
از دیگر ویژگی های خاص این رزمنده دفاع مقدس، جنبه ورزشی وی است. علیزاده سال 69 سابقه بازی در تیم نوجوانان و جوانان باشگاه مطرح شاهین تهران را در کارنامه خود دارد.
وقتی بدانید او با بازیکنانی مثل بهروز رهبری فر، یدالله اکبری، مهرشاد ماجدی، حسن خان محمدی و ... در شاهین تهران و با مهدی مهدوی کیا، مهرداد میناوند، داود فنایی و ... در منتخب جوانان استان تهران هم بازی بود می توانید تصور کنید عسگر می توانست در صورت داشتن پشتوانه مالی مناسب امروز یکی از فوتبالیست های مطرح کشور باشد.

عسگر علیزاده

زمین فوتبال شاندرمن - عسگر علیزاده و حسن خان محمدی در حاشیه دیدار پیشکسوتان پرسپولیس تهران و شاندرمن

خودش می گوید:
آن زمان گیله سرا برای بسیج ساختمان مستقل پایگاه نداشت و همه کارها در مسجد و یا مدرسه‌ی روستا انجام می شد. چندین بار از پدر تقاضا کرده بودند که در جوار مسجد، زمینی برای پایگاه اهدا کند اما پدر بنا به شرایطی حاضر نمی شد این کار را انجام دهد.
پنجم ابتدایی را که از مدرسه مالک اشتر دریافت کردم توانستم روز 18 شهریور سال 66 در پایگاه بسیج شهید محبی شهری اسم نویسی کنم و این مقدمه ای شد برای رفتن به دوره آموزش نظامی در منجیل و قبول درخواستم برای اعزام به مناطق عملیاتی.
اول آبان همان سال بود که به عنوان داوطلب بسیجی برای گذراندن دوره آموزشی به منجیل رفتیم و دهم آذر همان سال هم در قالب کاروان محمد رسول الله (ص) جهت اعزام اعلام شدیم.
پدر و مادرم از همان ابتدا مخالف بودند اما من سماجت کردم و می گفتم در هر صورت باید اعزام شوم و همین سماجتم باعث شد آنها هم رضایت بدهند. از فامیل هم برخی ها به من می گفتند که تو هنوز سن و سال زیادی نداری و الان به جبهه نرو که گوش من به این حرفها بدهکار نبود.
از گیله سرا آن روز، من و کیا خورسندی اعزام شدیم و مردم روستا و فامیل ما را از همان جا بدرقه کردند.
روز اعزام البته با پدر در گیله سرا خداحافظی کردم. بغض، پشت چشم های پدر مشخص بود و همین بغض هم باعث شد به شاندرمن و ماسال برای بدرقه نیاید اما مادر به ماسال آمده بود.
پدر مقداری پول هم به مادر داده بود که بهم برساند. بعد از اینکه مردم روستا ما را بدرقه کردند به همراه همه نیروهای ماسال به شاندرمن رفتیم و مردم ما را با شکوه خاصی در آنجا بدرقه کردند. سپس به ماسال رفتیم که آنجا هم غوغا بود. با اینکه باران شدیدی می بارید اما مردم آمده بودند. مادر آن روز خیلی گریه کرد و غم رفتنم باعث شده بود که فراموش کند پول را به من برساند. اتوبوس که شروع به حرکت کرد یکباره مادرم به سمت اتوبوس دوید و متوجه شدم می خواهد پول را به من برساند.
ما پس از اعزام به لشگر 52 سپاه قدس گیلان در سنندج ملحق شدیم که در آنجا ماسالی ها و لنگرودی ها در گردان حمزه سید الشهدا(ع) سازماندهی شدند و 4 روز بعد از سازماندهی از نیروهای جدید خواستند که برگردند که من قبول نکردم و با یک گروه 15 نفره برای حفظ سنگرهای گردان به بانه اعزام شدیم و حدود 15 روز در آنجا ماندیم که البته درگیری خاصی نداشتیم و بعد از این مدت به همراه لشگر گیلان برای گذراندن یک دوره آموزشی به گیلوان زنجان رفتیم.
در همین جا هم سن و سالم را بهانه کرده بودند و نمی خواستند مرا به گیلوان اعزام کنند. دوره گیلوان در واقع لازمه شرکت در عملیات ها بود و چون من این موضوع را می دونستم به عزیز کاظمی (که مسئولیتی در گردان داشت) اصرار کردم که مرا با خودشان ببرند که اصرارم جواب داد و مرا هم با خودشان بردند.
یادم هست که در همان پادگان گیلوان باید همراه عزیز کاظمی و یکی دو نفر دیگر پرچمی را روی یک تپه بلند نصب می کردیم که شیب، ارتفاع و برف موجود نصب این پرچم را روی تپه سخت می کرد که من در نصب آن از خودم جسارت زیادی نشان دادم و بعدها آقای کاظمی به خاطر این جسارتم به من اعتماد بیشتری کرد.
خاطره جالب دیگری که در ذهنم هست در مورد شهید بیژن روشن در مقر یا حسین (ع) در مرز کردستان است که در طی دو روزی که آنجا بودم چندین بار این شهید بزرگوار را دیدم که با لباس کردی در این محل رفت و آمد می کرد.
یکی دیگر از خاطرات جالب من مربوط به حضورمان در عید فطر  در شهر سنندج بود که در آن روز در مسابقه دو و میدانی شرکت کردم و نفر اول شدم که یک عدد گرم کن به من جایزه دادند.
روزی که ما برای عملیات بیت المقدس 2 آماده می شدیم همه بچه ها وصیت نامه نوشتند و زیارت عاشورا و دعای توسل می خواندند. یکی از چادرها که در آن کیا خورسندی زیارت عاشورا می خواند شور و هیجان بیشتری داشت و تعداد بیشتری از بچه ها جمع شده بودند.
ساعت 2.5 عصر، نیروهای ما با ماشین های تویوتا حرکت کردند و در همین مسیر حرکت، عراقی ها بمباران هوایی کردند که مجبور شدیم حدود یک ساعت در سنگرها بمانیم و بعد تا ماووت عراق رفتیم و آنجا مستقر شدیم.
در ماووت جاده پر از آتش عراقی ها بود و آنها دایم پاتک می زدند و همین جا تعداد زیادی از بچه های تدارکات ما هم شهید شدند. تا نزدیک اذان صبح در آن بودیم و یادهم هست که به یکی از بچه های همرزم گفتم ساعت چند؟ و او گفت چهار و نیم و در همین حین به ما دستور بازگشت به عقب دادند که مجددا با ماشین های تویوتا به عقب برگشتیم و بعد فهمیدیم عملیات متوقف شده بود.
یک بار دیگر هم البته از گروهان ما، من و کیا خورسندی و از گروهان های دیگر هم دو به دو برای حفظ تنگه ای در پایین ارتفاعات گرده رش انتخاب شدیم که این تنگه هم دایم توسط عراق بمباران می شد و مدتی ما در این تنگه خطرناک بودیم.
بعد از دو ماه به ماسال برگشتم و در همین مرخصی تونستم پدرم را مجاب کنم زمینی برای احداث پایگاه اهدا کند.
بعد از اینکه پایگاه راه اندازی شد تا مدتها در آنجا به همراه دوستان نگهبانی می دادیم و فعالیت های پایگاه هم رونق پیدا کرده بود.
چهارم اردیبهشت 67 دوباره به جبهه اعزام شدم اما این بار هیچ مشکلی از سوی خانواده و مسئولان اعزام نداشتم و خیلی راحت کارهای ثبت نام را جهت اعزام انجام دادم.
بازهم مردم ماسال از ما بدرقه عظیمی انجام دادند. اعزام ما از مزار شهدای ماسال انجام شد که در آنجا مراسم سخنرانی هم بود بعد به رشت رفتیم اما آن شب اعزام نشدیم و برگشتیم ماسال و جالب اینکه آن شب ما نخوابیدیم و تا صبح فوتبال بازی کردیم.
در این مرحله شهید رحیم شکوهی هم با ما اعزام شد.
بعد از اعزام، مجدد به تنگه ای که در ارتفاعات گرده رش بود رفتم و مدتی از آنجا حفاظت می کردیم و بعدها به جنوب رفتیم. شوش، پادگان حمیدیه اهواز، شلمچه و خرمشهر  مناطق دیگری بود که در اعزام آخر رفتیم و درعملیات دارالخویین هم در همین اعزام شرکت کردم. در این عملیات، تعدادی از نیروها در نتیجه شدت آتش دشمن به اشتباه بین گردانها جابجا شدند که در این بین شهید مصیب رجبی از گردان ما به گردان سلمان رفته بود و در همان جا هم شهید شد.
همچنین هنگام بازگشت از اعزام آخر، شهید مهدی اصلی چفیه مرا به خاطر اینکه روی آن نوشته بودم مسافر کربلا از من به عنوان هدیه گرفت و وقتی پیکر مطهر این شهید را به ماسال آوردند همین چفیه به دور کمرش بود. در همین عملیات تعدادی از شهدا هم به دلیل برف گیر بودن منطقه مفقود الاثر شده بودند که یکی از این شهیدان شهید شریفی تاسکوه بود.

مهدی اصلی

شهید مهدی اصلی

عسگر علیزاده 7 سال پس از آخرین اعزام به جبهه در سال 74 خدمت مقدس سربازی را نیز به مدت 10 ماه در سپاه ناحیه ماسال گذرانده است.
و در پایان، یکی از بزرگان ماسالی می گفت: «رزمنده ای که یک روز جبهه دارد حقی بر گردن همگان دارد و دولت باید برای او حقوقی در نظر بگیرد چون او در آن یک روز از همه چیزش که جانش بود گذشته است» و امروز وقتی از عسگر پرسیدیم آیا حقوقی برای شما بابت جبهه واریز می شود پاسخ منفی داد و گفت:  روزی که برای رفتن به جبهه اصرار داشتم به انتظار دریافت حقوق نبود.

انتهای پیام/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۱۸
ماسال نیوز

نظرات  (۱)

۱۸ دی ۹۳ ، ۱۱:۲۴ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
خدا به زندگیش برکت بده....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی